جدول جو
جدول جو

معنی بر خلاف - جستجوی لغت در جدول جو

بر خلاف
برعکس، مخالف چیزی
تصویری از بر خلاف
تصویر بر خلاف
فرهنگ لغت هوشیار
بر خلاف
به وارون
تصویری از بر خلاف
تصویر بر خلاف
فرهنگ واژه فارسی سره
بر خلاف
على عكس
تصویری از بر خلاف
تصویر بر خلاف
دیکشنری فارسی به عربی
بر خلاف
Contrarily
تصویری از بر خلاف
تصویر بر خلاف
دیکشنری فارسی به انگلیسی
بر خلاف
au contraire
تصویری از بر خلاف
تصویر بر خلاف
دیکشنری فارسی به فرانسوی
بر خلاف
kinyume chake
تصویری از بر خلاف
تصویر بر خلاف
دیکشنری فارسی به سواحیلی
بر خلاف
اس کے برعکس
تصویری از بر خلاف
تصویر بر خلاف
دیکشنری فارسی به اردو
بر خلاف
বিপরীতভাবে
تصویری از بر خلاف
تصویر بر خلاف
دیکشنری فارسی به بنگالی
بر خلاف
反対に
تصویری از بر خلاف
تصویر بر خلاف
دیکشنری فارسی به ژاپنی
بر خلاف
aksine
تصویری از بر خلاف
تصویر بر خلاف
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
بر خلاف
반대로
تصویری از بر خلاف
تصویر بر خلاف
دیکشنری فارسی به کره ای
بر خلاف
בניגוד
تصویری از بر خلاف
تصویر بر خلاف
دیکشنری فارسی به عبری
بر خلاف
इसके विपरीत
تصویری از بر خلاف
تصویر بر خلاف
دیکشنری فارسی به هندی
بر خلاف
sebaliknya
تصویری از بر خلاف
تصویر بر خلاف
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
بر خلاف
ตรงกันข้าม
تصویری از بر خلاف
تصویر بر خلاف
دیکشنری فارسی به تایلندی
بر خلاف
daarentegen
تصویری از بر خلاف
تصویر بر خلاف
دیکشنری فارسی به هلندی
بر خلاف
contrariamente
تصویری از بر خلاف
تصویر بر خلاف
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
بر خلاف
al contrario
تصویری از بر خلاف
تصویر بر خلاف
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
بر خلاف
contrariamente
تصویری از بر خلاف
تصویر بر خلاف
دیکشنری فارسی به پرتغالی
بر خلاف
相反地
تصویری از بر خلاف
تصویر بر خلاف
دیکشنری فارسی به چینی
بر خلاف
przeciwnie
تصویری از بر خلاف
تصویر بر خلاف
دیکشنری فارسی به لهستانی
بر خلاف
навпаки
تصویری از بر خلاف
تصویر بر خلاف
دیکشنری فارسی به اوکراینی
بر خلاف
im Gegensatz
تصویری از بر خلاف
تصویر بر خلاف
دیکشنری فارسی به آلمانی
بر خلاف
наоборот
تصویری از بر خلاف
تصویر بر خلاف
دیکشنری فارسی به روسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برخلاف
تصویر برخلاف
برعکس، ضد
فرهنگ فارسی عمید
(خِ / خَ)
درست. صحیح. بالاتفاق. به اتفاق. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). بی گفتگو. بی تردید. بی چون و چرا:
سفله فعل مار دارد بی خلاف
جهد کن تا روی سفله ننگری.
بوشکور.
هیولا را اگر وصفی کنی بیرون برد مقدور
که باشد بی خلاف آنگه ز فرد واحد و یکتا.
ناصرخسرو.
هرکه روزی بی رضایش چهرۀ زیباش دید
بی خلاف از وی برآرد داغ بی صبری دمار.
سنایی.
ای بر سریر دولت و اقبال متکی
ممدوح بی خلافی و مخدوم بی شکی.
سوزنی.
جان بیمعنی درین تن بی خلاف
هست همچون تیغ چوبین در غلاف.
مولوی.
کانچه در کفه ای بیفزایی
به دگر بی خلاف درناید.
سعدی.
طریق معرفت این است بی خلاف ولی
بگوش عشق موافق نیاید این گفتار.
سعدی.
گر خلافی میان ایشان است
بی خلاف این سخن پریشان است.
سعدی، که معلومات بسیار و عمیقی ندارد: آدمی بیسواد. (یادداشت مؤلف). کم مایه در دانش
لغت نامه دهخدا
(بَ خِ)
مرکّب از: بر + خلاف، برعکس و برضد. (آنندراج)، برعکس و برضد و بطور خلاف. (ناظم الاطباء)، مخالف چیزی:
یک نفس آن تیغ برآر از غلاف
چند غلافش کنی ای برخلاف.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از بو خلاف
تصویر بو خلاف
آنکه مخالفت کند، شیطان ابلیس. یا بو خلافی. مخالفت، شیطنت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از به خلاف
تصویر به خلاف
باژ گونه وارونه ی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی خلاف
تصویر بی خلاف
صحیح، درست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برخلاف
تصویر برخلاف
ناساز باژ گونه باژ گونه وارونه ی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برخلاف
تصویر برخلاف
به وارون
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بی خلاق
تصویر بی خلاق
Uncreative
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بی خلاق
تصویر بی خلاق
некреативный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بی خلاق
تصویر بی خلاق
unkreativ
دیکشنری فارسی به آلمانی